5 دی-من و رادین
سلام عسلم این چند روز را با اینکه تنها بودیم اما تونستیم با کمک هم راحت بگذرونیم.. وای اگه تو و شیرین زبونیات نبود که دق کرده بودم... دیروز ظهر واسه اینکه هم حال و هوایی عوض کنیم و هم سری به خونه مامی بزنیم رفتیم خونه مامی..اما مامی که اراکه و خونشون نبود..تا تو وارد شدی گفتی مامی دووو؟آذَ دووو؟؟ خلاصه اینو کردم واست یه بازی چون با شنیدن اینکه کسی نیست ناراحت میشدی حالا با ذوق بهت میگم نیست دَ دَ...و تو یادت میره و شروع میکنی به بازی بعد نوبت مَسا میرسه و بعد بابا و در آخر مامان و دادین...و خدا را شکر قضیه با خنده و شادی جنابعالی ختم به خیر میشه.... راستی یه بازی دیگم جدیدا با هم میکنیم.میگیم یک دو سه و...